مهدي رحمتي بعد از باخت در دربي ، يك روز استراحت كرد و براي زيارت به مشهد مقدس رفت ( ادامه مطلب )
منبع خبر: تراختور بايراقي
باز هم اخطار هاي پي در پي به بازيكنان ما دادند
آوردن بازيكنان مصدوم نتيجه را به مساوي كشاند ( ادامه مطلب )
تصور كن زماني را كه بازيكن حريف قصد زدن سرويس دارد و هفت هزار نفر همزمان سوت ميزنند و جيغ و داد ميكنند و بازيكن بيچاره كه هيچ، منِ تماشاگر سردرد ميگيرم ! اين بازيكن سرويسش را ميزند و يا آن را به تور ميزند يا به بيرون.
واي! اگر سرويسش را از دست ندهد، اينجاست كه شمارش آغاز ميشود: بير … ايكي … اوچ ! سالن چه عظمتي پيدا ميكند …
بيانديش به زماني كه هفت هزار نفر يكدل و يكصدا فرياد اورميه سر ميدهند؛ چه طنيني سالن را فراميگيرد؛ چه روحيه اي بازيكنانمان را فراميگيرد و چه ترس و هراسي در جان بازيكنان حريف رخنه ميكند.
يا اصلا يه اين فكر كن كه ساعت ۱۶ هست و هنوز يك ساعت به شروع بازي زمان داريم. نگاهي به سالن مي اندازي و مي بيني كه جايي براي سوزن انداختن هم نيست. با غروري وصف نشدني به همشهريانت مي بالي. واي! فكرش را بكن؛ وقتي بازيكنانمان براي گرم كردن وارد سالن ميشوند و اين همه جمعيت را مي بينند، به نظرت به چه فكر خواهند كرد؟ فقط به پيروزي! اصلا فكر اين را بكن كه وقتي بازيكنان و مربيان حريف هنگام گرم كردن با شور و شوق هفت هزار نفر روبرو ميشوند، به چه فكر ميكنند؟ به يك شكست آبرومندانه!
پس بيا … همشهري بيا … همه چيز را بگذار و بيا … اصلا فراموشي بگير و بيا … همه چيز را فراموش كن ، بي مهري ماموران را ، بي عرضگي ليدرها را ، نبودن اتوبوس را ، گرسنگي و بسته بودن بوفه را … به عشق تيمت ، شهرت ، ديار و سرزمنيت ، و به عشق اورميه ات بيا …
در ضمن، خرج زيادي ندارد؛ جمله زير را به هر كسي كه ميشناسي پيامك كن و مثل من، هر كسي را ديدي و با هر كسي كه تلفني در مورد هر چيزي حرف زدي، آخرش اضافه كن كه ” روز يكشنبه يادت نره! ”
وعده ديدار عاشقان اورميه: يكشنبه شانزدهم بهمن ، ساعت ۱۶ ، سالن شش هزارنفري غدير اورميه